۲۴ بهمن ۱۳۹۷ - ۰۹:۱۴
کد خبر: ۵۹۶۸۱۰

یادداشت | ضرورت شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم

یادداشت | ضرورت شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم
غرب انواع نظام‌های سیاسی و فرهنگی را در خود تجربه کرده است و از تمام آنها گذر کرده، از امپراتوری‌ها تا امروز که داستان لیبرالیسم به سکوت انجامیده است.

به گزارش سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، اداره اجرایی کشورها یکی از مسائلی است که نظام‌سازی را صورت می‌دهد و سرانجام نظام‌سازی کنند. نظام و شیوه اداره دولت یکی از دغدغه‌های غرب در 2500 سال تاریخ فلسفی‌اش بود. تفکیک سازمان‌ها از دستگاه‌های سیاسی، فرمان‌روایی بر جمعیت در قلمرویی مشخص و تقسیمات نهادی در حکومت یکی از تلاش‌هایی بود که با دولت مدرن سعی در رسیدن به آن را داشتند.

اروپا محصول فرآیندهای پیچیده‌ای است که گاهی در تلاقی نیروها و مناسبات «داخلی» و «خارجی» گره می‌خورد، در حالی که هزار سال قبل اروپا به این صورت وجود نداشت. دیوید هلد می‌نویسد: «برخی نوآوری‌های سیاسی عمده، هم مفهومی و هم نهادی که رسما به عنوان صفت سیاسی غرب شناخته شده‌اند، ریشه در شرق دارند، به عنوان مثال «دولت-شهر» یا پولیس را می‌توان مدت‌ها پیش از پیدایش آن در غرب، در بین‌النهرین یافت.»

شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم

غرب انواع نظام‌های سیاسی و فرهنگی را در خود تجربه کرده است و از تمام آنها گذر کرده، از امپراتوری‌ها تا امروز که داستان لیبرالیسم به سکوت انجامیده است و نهایتا فوکویاما که اعتقاد دارد: «امروز پایان تاریخ است.» شاید خیلی‌ها بگویند که فوکویاما اعتراف به اشتباه خویش داشته است ولی ناگفته پیدا است که جریان لیبرالیسم به  ته خط رسیده است و بازفرآوری نئولیبرالیسم یا نئومارکسیسم نیز به نتیجه نخواهد رسید.

نظام دولتی غرب از امپراتوری تا دموکراسی

اولین نوع حکومت‌داری در غرب امپراتوری بود، امپراتوری‌های سنتی خراج‌ستان، این نوع حکومت بخش عظیمی از تاریخ اروپا را به خود اختصاص داده است. امپراتوری‌ها برای حفظ بقای خود به انباشت و تمرکز ابزار قهر می‌کند و مهم‌تر از همه به توانایی جنگیدن نیاز داشت. امپراتوری نوعی از حکومت خودکامه بود که همه چیز تحت نظر پادشاه قرار داشت. گاهی امپراتور آنقدر سرمست از قدرت می‌شد که به خودخداپنداری می‌رسید.

شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم

نظام‌های دارای اقتدار منقسم که با مناسبات فئودالی دولت-شهرها و ائتلاف‌های شهری مشخص می‌شوند، نوع دومی از حکومت در غرب بود و کلیسا در آن نقش برجسته داشت. امپراتوری مسیحی شده روم از قرن هشتم تا اوایل قرن نوزدهم به نحوی وجود داشت. زیرا اگر چه امپراتوری روم در قرن پنجم منسوخ شد، در سال 800 توسط پاپ لئوی سوم احیا و به شاه فرانک‌ها و شارلمانی واگذار شد.

قدرت رقیب نظام فئودالی قرون وسطی و شبکه شهری، کلیسای کاتولیک بود. در سراسر قرون وسطا، کلیسای کاتولیک در پی نشاندن اقتدار معنوی در سطحی بالاتر از اقتدار دنیوی بود. البته در این ساختار عقل را تعطیل می‌کردند و در بسیاری از موارد در تعارض احکام با عقل، افراد را دعوت به سکوت می‌کردند.

شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم

حکومت طبقات راهی برای حکومت نخبگان ولی نشد

بعد از دولت-شهرها، حالا نوبت به حکومت طبقات می‌رسد، در این مدل حاکمیت به دستان گروه خاصی می‌افتد. برخی شکل‌های حکومت طبقاتی مانند اریستوکراسی، الیگارشی و حکومت نخبگان است. طبقات برای کسب قدرت بیشتر و پادشاهان به امید سرنگون کردن مجالس و متمرکز کردن قدرت در دستان خود، آن را به چالش کشیدند. در این مدل با سست شدن سنت‌ها و آداب و رسوم فئودالی، ماهیت و محدوده‌های اقتدار سیاسی، قانون، حقوق و تبعیت به دل مشغولی اصلی اندیشه سیاسی تبدیل شد.

حکومت مطلقه؛ از قرن پانزدهم تا هجدهم دو نوع رژیم متفاوت را در اروپا می‌توان از هم متمایز کرد: 1- پادشاهی‌های مطلقه فرانسه، پروس، اتریش، اسپانیا، سوئد، روسیه و بعضی جاهای دیگر. 2- پادشاهی‌های مشروطه و جمهوری‌هایی که به خصوص در انگلستان و هلند پا گرفتند. میان این دو مدل تفاوت‌هایی وجود دارد ولی هرچه جلوتر می‌رویم، متوجه می‌شویم که پاره‌ای از این تفاوت‌ها بیشتر ظاهری بودند تا واقعی.

شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم

دولت-ملت‌های جدید آخرین نسخه غرب

 در نهایت دولت-ملت‌های جدید که در آنها نظام‌های مشروطه، لیبرال دموکراتیک یا تک حزبی به نظام دولت-ملت تحول یافتند. این نوع که به دولت مدرن مشهور است، دارای چهار ویژگی است که به عنوان نوآوری به حساب می‌آیند:

سرزمینی بودن: در نظام‌های مدرن، مرزها به صورت دقیق تثبیت می‌شوند. البته تغییر مرزها در بسیاری اوقات بدون اعلام عمومی صورت می‌گیرد و اساسا نسبت به آن اطلاع دقیقی روشن نمی‌شود.

کنترل ابزار قهر: ادعای در اختیار داشتن انحصاری قوه قهریه و ابراز اعمال قهر تنها با آرام کردن مردم در دولت‌های ملی میسر شد. این رکن دولت مدرن تا قرن نوزدهم به طور کامل وجود نداشت.

ساختار غیر شخصی قدرت: فکر تشکیل یک نظام سیاسی غیرشخصی و حاکم نمی‌توانست در شرایطی غلبه پیدا کند که حقوق، تعهدات و وظایف سیاسی، در پیوندی تنگاتنگ با حقوق مالکیت، دین و دعاوی گروه‌های صاحب امتیار سنتی از قبیل اشراف درک می‌شد.

مشروعیت: تنها پس از به چالش کشیده شدن و از میان رفتن ادعاهایی از قبیل «حق الاهی» و «حق دولت» بود که انسان‌ها به مثابه «افراد» و «مردم» این امکان را یافتند که به شهروندان فعال نظم جدید بدل شوند.

شناخت مبانی تمدن غرب و لیبرالیسم

صورت‌بندی‌های دولت مدرن

مشروطه یا دولت مبتنی بر قانون اساسی به محدودیت‌های پنهان و آشکاری اشاره دارد که تصمیم‌گیری سیاسی یا دولتی را محدود می‌کنند، محدودیت‌هایی که می‌تواند ناظر بر روش حکومت کردن یا محتوای آن باشد.

دولت لیبرال: در جریان آزاد کردن جامعه مدنی از قید مداخله‌های سیاسی غیر ضروری و هم زمان با آن محدود شدن اختیارات دولت، قانون اساسی، مالکیت خصوصی، اقتصاد رقابتی بازار و خانواده مشخصا پدرسالار به ارکان اصلی دولت لیبرال تبدیل شد.

دموکراسی لیبرال یا دموکراسی نمایندگی: این شکل از دولت شامل مقامات منتخب است که در چارچوب «حاکمیت قانون» یا دیدگاه شهروندان را مدیریت می‌کند. دموکراسی نمایندگان به معنای آن است که تصمیم‌های موثر بر یک جامعه نه به وسیله کل اعضای آن، بلکه به وسیله زیرگروهی از نمایندگان گرفته می‌شود که از طرف مردم برای انجام این منظور برگزیده شده‌اند.

نظام سیاسی تک حزبی تا دوران اتحاد جماهیر شوروی وجود داشت و بسیاری از جوامع اروپای شرقی و بعضی کشورهای جهان سوم با چنین نظامی اداره می‌شوند.

اباحه‌گرایی به عنوان رکن اساسی و اصلی دولت‌های لیبرال یا لیبرال دموکراسی برشمرده می‌شوند. در این نوع از ساختار حاکمیت، شریعت کاملا کنار گذاشته می‌شود و قانون بیرون آمده از سوی جریانات خاص و نه مردم لازم‌الاجرا شد. /882/ی703/س

مهدی کمالی

ارسال نظرات